بسم الله الرحمن الرحیم
وبلاگ رسمی اقدس اکبرنژاد
شنبه 21 مرداد 1396برچسب:, :: 23:40 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد

کابینه ی فسیلی رونمایی شد! علی برکت الله!

کابینه ای با میانگین سنی 60 سال ( بدون وزیر ارتباطات )، کابینه ای با قدمت تفکرات دوران شاهنشاهی ایران و دوران های ما قبل آن! و دوران های ما قبل تاریخ!

تفکری فسیلی! برای دنیای هسته ای امروز! ما اصلاً هسته ای نداریم که آدم های هسته ای و کابینه ای هسته ای هم داشته باشیم! یک روز قلب هسته ای مان را با دست خودمان، در خانه ی خودمان، در مقابل چشمان خودمان و چشمان دنیا نابود کردیم!

حالا آنها باید جایگزینی برای همه ی آن چیزهایی که از ما گرفته اند پیدا کنند. اول، آدم هایی جایگزین آدم های انقلابیمان! تفکری جایگزین تفکر انقلابیمان! و بعد کابینه ای جایگزین یک کابینه ی انقلابی! این آدم ها باید مثل همان آدم های دوران شاه باشند! آدم های فسیلی! با تفکرات فسیلی! همانهایی که چهل سال تلاششان جز پر کردن جیب و شکمشان نبود و خروجی شان همین وضع موجود است! و عجیب تر این که همین هایی که در جوانی نتوانستند کاری کنند، حالا در پیری، عصا به دست، با چشمانی کم سو، گوش هایی سنگین، و پیکری که در زیر خروارها قرار داد خائنانه کمر خم کرده اند، می خواهند نجات بخش جامعه ی انقلابی و اسلامی ما باشند! فکر کن که حالا یک جوان هم در بین آنها پیدا شود! چه می شود؟! چه حادثه ای اتفاق خواهد افتاد؟! این وضع موجود جامعه ای است که هزاران شهید داده و صد ها مسؤل آن در پیشگاه خداوند و شهدا و همین ملت به خداوند سوگند یاد کرده اند! سوگند یاد کرده اند که عدالت، این عزیز ترین واژه ی هستی را عملی کنند! عدالتی که پیامبران به خاطر تحقق آن آمدند!

این همه ژنرال های فسیلی که از فتح الفتوح اقتصاد اسلامی و جامعه ی اسلامی ناکام برگشته اند، حالا می خواهند چهل سال پس از انقلاب با پیکری فرسوده و ناتوان چه شق القمری انجام دهند؟!

ژنرال های فسیلی، چهل سال پس از انقلاب، تازه رسیده اند به نقطه ی صفر! یعنی آغاز انقلاب! یعنی نظام شاهنشاهی! و شاه بازی! و هزینه های چندین هزار میلیاردتومانی، آن هم فقط برای گرفتن عکس های یادگاری و از انزوا درآمدن ایران! و خالی کردن عقده های خود کم بینی و جبران احساس های حقارت خودشان! والا آن را که عیان است چه حاجت به بیان است! ریختن بیت المال و حق مردم مظلوم و فقیر در شکم رؤسای دولت ها و دعوت شدگان به بهانه ی در آوردن ایران از انزوا چه مفهومی دارد؟! مگر شما نمی گویید ایران مقتدر است؟ کشور مقتدر که در انزوا نمی ماند! با خوردن حق مردم پای سفره ها و میزهای رنگین که انقلاب از انزوا در نمی آید! برای انقلابی ماندن باید انقلابی جانفشانی کرد. دولت هایی که چهل سال پس از انقلاب نتوانسته اند و یا نخواسته اند که وزرای جوان و زنده و فعال و پویا تربیت کنند، همان هایی هستند که تلاش کرده اند حتی بعد از مرگشان هم همان تفکرات فسیلیشان مادام العمر برسر مردم باقی بماند! و هیچ آدمی پیدا نشود به آن ژن های برتری که آنها بدان دست یافته اند برسند!!! و هیچ آدمی تربیت نشود که جای مرده ها را بگیرد! و هنوز هم تفکرات آنها رابا زور از قبرهاشان بیرون می کشند و برای ملت و بخصوص جوانان الگو می کنند! و این بدان معناست که ژن های برتری که در آغاز انقلاب و به برکت خون شهیدان، ناگهان در وجود این آقایان مسؤل به ظهور رسیدند و درخشیدند، همچنان همه ی جوامع دنیا را از پرتو خویش منور و بهره مند ساخته اند و می سازند! آنچنان که نسل سرگردان و آواره ی امروز، یعنی نسل چهل سال پس از انقلاب با ژن های بی خاصیت و بی هویت هرگز لیاقت پست های کلیدی را در وزارت خانه ها و بخصوص وزارت خانه های کلیدی مثل وزارت نفت و... پیدا نکرده اند! این است که این نسل چهل سال تمام است که مدهوش خدمات بی پیرایه و بی پایان این برگزیدگان تاریخ ونسل برتر تاریخ با ژن های برتر هستند! آنهایی که امروز باید در موزه ها پیدایشان کرد و یادشان کرد هنوز هم ما را دلبسته و شیفته و مفتون خدمات بی دریغ خودشان کرده اند! آن موزه نشینان و فسیلیان با حقوق های نجومی و میلیاردی! که حاصل تلاش آنها خوابیدن هزاران کارخانه ی تولیدی و ظهور نسل جدید گور خوابها، کارتن خوابها، گسترش روستاهای مخروبه، فقر، فساد، فحشا، اعتیاد، پیدایش شکاف های طبقاتی عمیق و... است!



موضوع مطلب : <-CategoryName->
سه شنبه 20 تير 1396برچسب:, :: 8:29 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد

شریعتی ( 1 )

تو کوچه های تنهایی دلم، بی تو، سرگردان می روم. انگار دستت را روی قلبم گذاشته ای تا متلاشی نشود. من در هنگامه ی عبور از لحظه های بی تو بودن همچنان اندوهگین و نگرانم. حتی همین حالا هم اگر قلبم از حرف های پر وسعت تو اشباع نباشد، نخواهد طپید.

به یاد آن روزهایی که با تو سرودی به حجم همه ی آواهای خیزش همه ی روزگاران، در بلندای قله های تسخیر و شهادت می خواندیم و همه ی شهر پر از طنین گام های ترانه های دلنواز بیداری تو بود!

و حالا کوله باری از خاطره های سبز آن روز و لحظه های اندوهبار امروز با هم گره خورده اند. می خواهم بگویم قلبم برای آن لحظه ها می طپد. آن روزها در آغوش تمام تشویش ها و نا آرامی ها، در کنار تمام دلهره ها و اضطراب ها، حرف های قشنگ تو دست دلم را می گرفت و مرا از بیراهه های سیاه و تاریک، از کجراههای نا امن و گذرگاههای نامطمئن عبورم می داد. چقدر خرسند بودم. در اعماق کلمات دلنشین تو می بالیدم!

مرگ برایم کوچک بودو تسلیم حقیر!

و تو زمزمه ی تمام خوبیهای این عالم بودی!

حالا دستم خیلی خالیست، دلم گرفته. با اینکه توان رفتن ندارم، ولی هنوز هم به من جرأت رفتن می دهی. با اینکه قدرت ماندن ندارم، به من توان ماندن می دهی، به من نفس می دهی و من هوای استقامت را تنفس می کنم!

در این هجوم دهشتناک، عبور از کنار سایه های مخوفی که روی جاده ها ی سنگلاخی افتاده مشکل است. چه خوب بود دوباره می آمدی، دوباره با سرانگشتان قلم شیوایت که از آن نور می چکید و از آن زندگی و عشق می بارید، صدایمان می زدی! آخر بعد از تو بر ما خیلی سخت گذشت. زیرا دیگر نه از صدای آبی رنگ تو که از آن آرامش و امید می تراوید خبری هست و نه از حرف های سبزی که با آنها حرکت می آفریدی نشانی!

آهسته آهسته ما را به دریوزگی شیاطین عادت دادند، همه ی افتخارات ما را از ما گرفتند. از شهیدانمان جز نامی نماند و از ارزشهایمان جز آهی! حتی نام شهیدانمان را هم پاک کردند.

و حتی نان خالی را هم از سفره هایمان ربودند! حتی قلب هسته ای ما را هم از کار انداختند! وحتی قلب خودمان را هم از طپش باز داشتند!

تو خیال می کردی اگر انقلاب بشود " مزینان " تو یک بهشت رؤیایی می شود ولی حتی زادگاه تو هم زخمی بی عدالتی ها و فرصت طلبی ها و خود کامگی ها شد! و در کویر نظام سرمایه داری، به نام اسلام، جان سپرد! و هیچکس تنش نلرزید!

ولی تو مانده ای! همچنان پر غرور، در کنار شهیدان پر هیبت و آسمانی ما، تو در قلب تمام گلها و شکوفه ها، در قلب تمام روشنایی ها، در سکوت مهتاب، در آوای باران، در نغمه ی پرندگان عاشق، در سرود رود هایی که همواره جاریند، در پژواک استقامت کوههایی که همواره برپایند، در آرامش نفس های صبح، در تلؤلؤ آرام خورشید، تو در برگ برگ خاطره های همه ی آنهایی که یکروز با نیایش های تو زنده شدند، زنده هستی! گر چه امروز همه ی احساس های با طراوتی که از دلهای حساس می تراوید در زیر چکمه های نظام سرمایه داری و نظم نوین جهانی بی هویت و شیطانی لگدمال شده است!

ولی طراوت نفس های تو، هنوز هم در جان های بیدار مانده از آن روزگار، نفس های تازه می دمد!

تو قلب پرنده های زخمی عاشق لحظه های پر غرور آن روزها هستی!

و تو چه شکوهمندانه شهادت همه ی آنها را به تصویر کشیدی و آخرین پژواک دردمندانه ی آنان را در قلب همه ی جملات مرتفعت ثبت کردی!

بی تو دلم گرفته است. می خواهم به اندازه ی همه ی واژه هایت که خیلی خیلی سنگین است و تنها، بگریم! فریاد بزنم!

بچه ها آرام آرام به مدرسه می روند و در پشت ویترین کتاب فروشی ها یی می ایستند که دیگر نام زیبای کتاب های تو، حتی بعد از انقلاب هم، در آنها موج نمی زند و از میلیون ها تیراژ کتاب های تو که در آن روزهای سبز و سرخ منتشر میشد و دست به دست می گشت خبری نیست و نسل امروز نمی داند که تو چه طوفانی بودی!

حالا دوباره ناقوس ها به صدا درخواهند آمد و رودخانه هایمان پر از آب، دشتهایمان پر از برکت و سفره هایمان پر از نان خواهد شد، گر چه ما همچنان خیره به سفره هایی هستیم که نه تنها نفت بر سر آن سفره ها نیامد بلکه نان هم از سر آن سفره ها برداشته شد!

بیا دوباره قلم و کاغذت را بردار و سنگر به سنگر بنویس از شهادت و ایثار، از گام های سبز، از راه های سرخ و از استقامت کویر در تنهایی! بنویس از سرود سبز ایستادن جنگل ها، از رفتن رودها، از ماندن کوه ها! بیا دوباره با چشمه هم صدا شو، با دریا بخروش که ما واماندگان، همه گرسنه ی یک فریادیم! و تشنه ی یک خروش!

                                                                     اقدس اکبرنژاد

 

 

 



موضوع مطلب : <-CategoryName->
چهار شنبه 11 اسفند 1395برچسب:, :: 12:14 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد

خانه ی کوچکی که از همه ی تاریخ بزرگتر است!

... از خانه ی خاموش و غمزده ی فاطمه – این خانه ی کوچکی که از همه ی تاریخ بزرگتر است – مردی بیرون آمد: خشمگین و مصمم، و در هیأتی که گویی بر سر همه ی قصرهای قساوت و پایگاه های قدرت، آهنگ یورش دارد، و گویی قله ی کوهی است که آتشفشانی بیتاب را در دل خود به بند کشیده است، و یا تند بادی که خداوند بر این قوم عاد فرو فرستاده است!

مردی از خانه ی فاطمه بیرون آمده است! مدینه را می نگرد و مسجد پیامبر را! و مکه ی ابراهیم را، و کعبه ی به بند ِنمرود کشیده را، و اسلام را، و پیام محمد (ص) را، و کاخ سبز دمشق را و گرسنگان را و در بند کشیدگان را و ...

مردی از خانه ی فاطمه بیرون آمده است! بار سنگین همه ی این مسؤلیت ها بر دوش او سنگینی می کند. او وارث رنج بزرگ انسان است. تنها وارث آدم - تنها وارث ابراهیم و ... تنها وارث محمد! و...

مردی تنها!

اما، نه، دوشادوش او، زنی نیز از خانه ی فاطمه بیرون آمده است، گام به گام او، نیمی از بار سنگین رسالت برادر را او بر دوش خود گرفته است!

مردی از خانه ی فاطمه بیرون آمده است، تنها و بیکس، با دست های خالی، یک تنه بر روزگار وحشت و ظلمت و آهن یورش برده است. جز "مرگ" سلاحی ندارد! اما او، فرزند خانواده ای است که "هنر خوب مردن " را، در مکتب حیات، خوب آموخته است.

در این جهان، هیچ کس نیست که همچون او، بداند که: "چگونه باید مرد"؟ دانشی که دشمن نیرومنداو – که بر جهان حکومت می راند – از آن محروم است، و این است که قهرمان تنها، به پیروزی خویش بر انبوه سپاه خصم، اینچنین مطمئن است، و اینچنین مصمم و بی تردید، به استقبال آمده است.

آموزگار بزرگ "شهادت" اکنون برخاسته است تا به همه ی آنها یی که جهاد را تنها در "توانستن"می فهمند، و به همه ی آنها یی که پیروزی بر خصم را تنها در غلبه ، بیاموزد که "شهادت" نه یک"باختن"، که یک "انتخاب" است. انتخابی که در آن، مجاهد، با قربانی شدن خویش، در آستانه ی معبد آزادی و محراب عشق، پیروز می شود.

و حسین، وارث آدم – که به بنی آدم زیستن داد – و وارث پیامبران بزرگ – که به انسان،"چگونه باید زیست" را آموختند – اکنون آمده است تا، در این روزگار، به فرزندان آدم، "چگونه باید مرد" را بیاموزد!

حسین آموخت که "مرگ سیاه"، سرنوشت شوم مردم زبونی است که به هر ننگی تن می دهند تا "زنده بمانند"، چه، کسانی که گستاخی آن را ندارند که "شهادت "را انتخاب کنند، "مرگ" آنان را انتخاب خواهد کرد.                شریعتی



موضوع مطلب : <-CategoryName->
سه شنبه 26 بهمن 1395برچسب:, :: 14:16 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد



موضوع مطلب : <-CategoryName->
سه شنبه 26 بهمن 1395برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد

پشت دیوار سکوت

یک سحر پنجره باز است هنوز!

یک نفس حنجره

فریاد نیاز است هنوز!



موضوع مطلب : <-CategoryName->
دو شنبه 25 بهمن 1395برچسب:, :: 9:45 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد



موضوع مطلب : <-CategoryName->
دو شنبه 25 بهمن 1395برچسب:, :: 9:2 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد

... اگر خداوند شهادت را نصیب ما کرد، در کنار شهدای اسلام، در گلزار شهدای تبریز به خاک بسپارید.

امیدوارم همه ی برادران و خواهران و دوستانی که از من رنجیده خاطر هستند مرا حلال نموده و برایم دعا کنند، مخصوصاً برادران و خواهران ایثارگردر نهضت سواد آموزی که سر تا پا شور و عشق و ایمان هستند.



موضوع مطلب : <-CategoryName->
سه شنبه 12 بهمن 1395برچسب:, :: 22:57 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد

 

  تو شکفتی در دل فریاد ها              تا بمانی جاودان در یاد ها        



موضوع مطلب : <-CategoryName->



موضوع مطلب : <-CategoryName->
یک شنبه 10 بهمن 1395برچسب:, :: 23:1 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد



موضوع مطلب : <-CategoryName->
درباره وبلاگ
اقدس اکبرنژاد

با سلام به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
rss feed

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 188
بازدید کل : 259019
تعداد مطالب : 173
تعداد نظرات : 121
تعداد آنلاین : 1

Alternative content