بسم الله الرحمن الرحیم
وبلاگ رسمی اقدس اکبرنژاد
پنج شنبه 28 ارديبهشت 1391برچسب:اقدس اكبرنژاد,شورا, :: 17:23 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد

بسمه تعالي

من ، اقدس اكبرنژاد ، از نسل زنان زنداني سياسي و مبارز و مسلمان در سالهاي قبل از انقلاب ! و اين همة شناسنامة من است !

و امّا شما جناب گل آقا ، شما اولاً خودتان را از پستو در آوريد بيرون!

تا ما ببينيم شما كي هستيد؟! چرا قايم باشك بازي مي كنيد ؟! چرا جسارت نداري كه خودت را به اندازة يك زن آشكار كني و از موضع خودت دفاع كني ؟! اگر مردي و حرف حق مي زني خودت را معرفي كن و از موضع خودت دفاع كن ! چرا مثل موش توي لانه خزيده اي ؟! تو كه ادعاي اطلاع رساني و روشنفكري مردم را داري ، ادعاي تحول گرايي مردم را داري! من كه يك زن هستم ، مردانه در زير هر نوشته ام نامم را مي نويسم ولي تو چي ؟ ثانياً تو به من و ساير اطلاعات شناسنامه اي من چه كار داري ؟ من آيا يكي از اين سؤالات را از شما پرسيده ام ؟ شما براي دريافت هر جوابي به وبلاگم مراجعه كنيد . ثالثاً شما كه به وبلاگ من رجوع كرده ايد و همة اطلاعات آن را به دست آورده ايد به شمارة تماس من چه احتياجي داريد؟! مردم همه مرا ميشناسند و شماره ام را هم مي دانند و اگر هم ندانند از شورا مي پرسند.

امّا جواب سؤالهايتان

الف ) من چه كنم كه شما يا بيماري حواس پرتي و فراموشي داريد و يا خودتان را به ناداني مي زنيد و يا اينكه همة واقعيتها را مي دانيد و مي خواهيد خائنانه بر آنها سر پوش بگذاريد . حالا خوب است كه شما نشرية والفجر مرا خوانده ايد و آن را با ديدگاه خودتان به عنوان شب نامه تعبير كرده ايد .

لطفاً به همان شب نامه سال 86 مورخ 30/7/86 ‌‌‌[ با عنوان بسمه تعالي  در هشترود در ادامه ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍[ كه دنبالة والفجر هشترود مورخ 29/6/86 مي باشد ، مراجعه فرماييد پس جناب گل آقا بنده در همان سال 86 اطلاع رساني كرده ام ، منتها شما كه بايد احساس مسئوليت ميكرديد و مثل انتخابات كه خودتان را شهيد راه مردم مي كرديد ! بايد در اين مورد هم از همان زمان پيگير مساله ميشديد تا كار به اينجا نمي رسيد.

ب) در شهريور 1389 نيز در « ويژه نامة شوراي اسلامي شهر هشترود » با مسئوليت كميسيون فرهنگي شوراي اسلامي اين مسأله مطرح شد كه به علت اعتراض اعضاي شورا عنوان ويژه نامة شوراي اسلامي را به نام « ويژه نامة والفجر هشترود » تغيير عنوان داده و آوردم !

تبصره 2 ماده 26 قانون شوراها

« اعضاي شوراها بايد در محدودة حوزة انتخابيه خود سكونت اختيار نمايند تغيير محل سكونت هر يك از اعضاي شورا از محدودة حوزة انتخابيه به خارج از آن موجب سلب عضويت خواهد شد. »

و من از رئيس شورا اينگونه توضيح خواسته ام :

آقاي سيد طاهري از همان زماني كه محل سكونت خود را تغيير داده و ساكن شهر ديگري شده اند عضويتشان در شوراي هشترود سلب و حق كانديداي بعدي است كه جايگزين ايشان شود ولي تاكنون رؤساي شورا اقدامي در اين مورد نكرده اند . چرا؟

ج ) بارها به آقاي اكبري در اين مورد تذكر و حتي نامه داده ام ولي ترتيب اثر نداده اند.

اين جوابهاي من

حالا جناب گل آقا شما علت كوتاهي ها و عدم پيگيري هاي خودتان را در مورد اين قضيه به اطلاع مردم برسانيد!

د ) در مورد افراد خارج از شورا در امور مالي سؤال كرده ايد . البته اين جوابها را به مردم ميدهم نه به عنوان گل آقا.

قابل ذكر است كه ما وقتي صورت دريافتي حق جلسه هايمان را از آقاي مزبور مي خواهيم ايشان فقط مبلغ دريافتي هر يك از اعضاء را ارائه ميدهند . يعني من كه عضو شورا هستم اصلاً نبايد بفهمم كه رئيس يا ديگر اعضاء شورا در سال چقدر حق جلسه دريافت كرده اند ولي آن آقا كه با رأي آقايان شورا از خارج از شورا آمده است بايد تمام اسرار مالي شورا را در دست بگيرد و به خود افراد شورا هم اطلاعات ندهد!

هـ ) شما نوشته ايد كه من انتظار داشتم سال آخر رئيس شورا شوم و نشد ! بله ، من البته و صد البته از همان اول مي خواستم رئيس شورا باشم و هميشه هم كانديدا بودم ولي رأي نياوردم . البته من دوست داشتم رئيس شورا باشم تا از زد و بندهاي داخل و خارج شورا با خبر باشم . در تمام جلسات خارج از شورا حاضر شوم و حق جلسه اضافي بگيرم ، از تمام تصميم گيريهايي كه در شورا و كل شهر و شهرداري انجام ميشود باخبر باشم . از تمام اتفاقاتي كه به هر نحوي در شهر و شهرداري و تمام ارگانها و ادارات مي افتد اطلاع داشته باشم . قدرت بيشتر و نفوذ بيشتر در تمام زواياي شهر داشته باشم.

و خلاصه هم فال و هم تماشا !

ولي آقايان با زد و بندهايشان هميشه اين فرصت را از من گرفتند . خوب اگر رياست بد بود من مي خواستم اين بد شامل حال من هم باشد و اگر خوب بود من هم مي خواستم از اين خوب استفاده كنم . مي خواستم از تمام امتيازات آن بهره ببرم ولي باند 4 نفري شورا اين فرصت را به من نداد و من هم هرگز در طول 5 سال شورا يكبار حتي يكبار هم به يك عضو از شورا نگفتم كه به من رأي بدهيد و دلم مي خواست اعضاي شورا آنقدر شعور مي داشتند كه وقتي به عنوان عاملان اجراي عدالت رأي مردم را صاحب شده اند خودشان عادلانه اين حق را براي همة اعضاء محفوظ بدارند كه خوب اين حق را پايمال كردند ! و جواب بقيه قضيه با خودشان است .

امّا يك مطلب مهم و جالب و غير منتظره كه در طول 5 سال عضويت در شورا در رابطه با رياست شورا برايم اتفاق افتاد اين بود كه :

در سال سوم شورا از طريق يك واسطه پيشنهاد رياست شورا به من داده شد. آن واسطه فرمود شما رئيس شورا و فلاني نايب رئيس و جمله اينگونه مطرح شد كه : ما شما را رئيس انتخاب مي كنيم و فلاني را هم نايب رئيس ! معني اين حرف اين بود كه ما شما را رئيس انتخاب مي كنيم كه هر چه بگوييم عملي سازيد . در نهايت يعني، اين ما هستيم كه شما را انتخاب مي كنيم!

اين ماجراي رياست تمام شد .

امسال نيز از طرف دو عضو شورا به اينجانب پيشنهاد شد :

« اگر ما شما را رئيس شورا كنيم آيا شما به عنوان رئيس شورا به رئيس بانك يك نامه مي نويسيد كه در آن درخواست كنيد آقاي سيد طاهري را از آذرشهر به هشترود منتقل كند ، آنها گفتند البته آقاي شيري هم به شما كمك خواهد كرد » و صد البته اين هم پاداش 5 ميليون توماني بود كه بالأخره آقاي شيري به اين آقايان داده بود، در زد و بندهاي انتخاباتي !

من قاطعانه مخالفت خودم را ابراز كردم . زيرا آنها علناً مي خواستند از من باج بگيرند!

اين حوادث در طول شورا براي من فوق العاده عجيب بود . من قبلاً راجع به اين مسائل فقط مي شنيدم ولي حالا همة آنها را از نزديك تجربه ميكردم!

آنها در واقع براي دومين بار مي خواستند از من باج بگيردند . آنها از اول هم مي دانستند كه من اگر در جايگاه رياست شورا قرار بگيريم از تمام كارهاي غير قانوني در شورا جلوگيري خواهم كرد . و اِلّا چرا من كه منتخب اول مردم در شورا بودم نبايستي در طول 6 سال حتي يكبار هم رئيس شورا باشم.

در نهايت آنها كه نتوانستند به مقصود خود نايل شوند به تصميم گيريهاي خودكامه شان روي آوردند و با كمك باندها و جناحهايشان و زد و بندهايي كه فقط بين خودشان جريان داشته و دارد حقايق را از مردم پنهان كرده و خودشان را توجيه كردند . در طول 5 سال كه سيد طاهري غير قانوني بود و تمام انتخاباتشان هم غير قانوني بوده.

رياست در شورا در طول 5 سال بين خودشان تقسيم شده و سازمان يافت .

ما در شورا بدون اجازه رئيس شورا هيچ كاري نمي توانيم بكنيم پس چرا بر سر رياست در شورا جنجال نباشد ؟! شورا يعني رئيس و رياست ! در طول 5 سال اين را از شورا فهميديم!

كسيكه اصلاً حضورش در شورا قانوني نيست و حق و حقوق مردم را پر رو پر رو مي خورد! اصلاً معلوم نيست بر اين شوراي شلم شوربا چه كسي نظارت دارد!

آقايان رياست را فقط بين خودشان تقسيم كرده اند تا هيچكس از زد و بندهايشان و كارهايشان سر در نياورد!

ما در شورا اگر آب هم بخوريم بايد با امضاي رئيس شورا باشد اما معلوم نيست سهم من به عنوان منتخب اول شورا در شورا چيست؟!

و ) شما گفته ايد كه در جلسة اخير روز شوراها كه سخنراني مبسوطي هم نموده ايد چرا به اين خيانت بزرگ اشاره ننموديد ؟

البته جواب من براي مردم اينست كه در طول 5 سال جناب آقايان شورا و به عبارتي رؤسا همه شورا را قبضه كرده بودند و كرده اند و اجازة صحبت به خانمها را نداده و نميدهند.

بهرحال در روز شوراها هم همه شاهد بودند كه گردانندگان آن صحنه و در رأس آنها آقاي اكبري اجازة صحبت كردن حتي به مردم عادي را هم ندادند و اين آقاي رضازاده بود كه با شجاعت تمام به دهان آقايان شورا كوبيد و ميكروفون را گرفت و سه تا حرف حسابي زد و سرجايش نشست ! و در زمانيكه مي خواستند جايزه ها را بدهند حتي به اعضاي شورا در روز شوراها اجازه صحبت ندادند كه من فقط با يك جمله و يك سؤال اعتراض خود را ابزار داشتم كه با همان يك جمله آرامش دروغين آنها بهم ريخت تا همه بدانند كه در شورا چه هرج و مرجي است ! و آنها خبر ندارند.

البته آنها در طول 5 سال خيلي تلاش كردند كه مرا ناراحت و عصباني كنند تا بلكه مجبور به استعفا بشوم و آنها راحت به اهداف خود برسند و من بارها اين تصميم را هم گرفتم ولي به خاطر احترام به رأي مردم پايداري كردم و جاخالي نكردم تا آخر بفهمم كه در شورا چه ميگذرد و به مردم گزارش بدهم و اِلّا من چه احتياجي به شورا بودن در شهر هشترود دارم . من از سال 53 تا حالا هم با يك عمر دوباره دارم زندگي مي كنم آنهم فقط با مشيت پروردگار كه بالأخره بايد از سياهچالهاي رژيم سالم بيرون مي آمدم تا امروز كه ديده بان راستين انقلاب بزرگي باشم كه خودم صاحب اصلي آن هستم!

اما در مورد اين مطلب كه نوشته ايد : شما در زمان تبليغات وعده هاي بسيار بزرگي به مردم داده بوديد كه نتوانستيد عملي كنيد.

قابل ذكر است كه همه ميدانند من اصلاً اهل وعده دادن نيستم . من هيچ وعده اي ندادم . من فقط و فقط كانديداتوري خود را اعلام كردم و همة بچه هاي من در سال 57 كه مرا مي شناختند و اقوام و آشنايانم در شهر رأي اول را به من دادند كه از همة آنها تشكر ميكنم . در سخنرانيها و نوشته هايم در آن روز اگر غير از اين پيدا كرديد بياوريد.

و اما در مورد اين مطلب كه نوشته ايد :

« خانم اكبرنژاد شما براي انتخابات سال آينده خودنمايي مي كنيد تا دوباره انتخاب شويد » بايد بگويم كه اين مطلب كه براي من بسيار بسيار مهم است ، من سعي مي كنم توضيحات بيشتري بدهم . من در اين حرفهايم پيام خاصي نه تنها براي مردم هشترود كه براي تمام دنياي دموكراسي فريبنده ، مزورانة امروز دارم ! و آن تجربه ايست كه از 5 سال دوران شورا كه خود عضوي از آن بوده ام به دست آورده ام . و آن اينست كه :

رأي هاي ما قدرتهاي ما هستند و ما وقتي  رأي مي دهيم يعني قدرتهايمان را به ديگري تفويض مي كنيم . قدرتهايمان را در اختيار يك فرد ديگري قرار ميدهيم . يعني ما رأيهايمان يعني قدرتهايمان را به دست افرادي ميسپاريم كه 99% آنها را نمي شناسيم ! يعني اصلاً نميدانيم آنها چه كساني هستند !حالا وقتيكه رأي ميدهيم همة اين قدرتهاي ما در دست يكنفر به نام شورا يا نماينده يا رئيس جمهور و . . . جمع ميشود . در واقع ما يكنفر را بسيار بسيار قدرتمند كرده ايم در حاليكه خودمان فاقد قدرت شده ايم!

خوب ، حالا اين افرادي كه رأي هاي ما را صاحب شده اند و قدرتمند شده اند و هيچ تضميني هم وجود ندارد براي اينكه ايشان براي ما كار كنند و خواسته هاي ما را فراهم نمايد ، و يا اصلاً ما با عدم شناخت به آنها رأي داده ايم ، و يا اصلاً نه تنها كه از حق و حقوق ما دفاع نمي كنند بلكه به ما ظلم هم مي كنند و به حق و حقوق ما تجاوز مي كنند و يا اصلاً به نفع خود و جناح خود و باند خود كار ميكند و يا كسي كه انتخابش كرده ايم اصلاً فردي خودكامه ، ديكتاتور ، حرامخوار و . . . و يا اصلاً آنقدر زرنگ است كه خودش را لو ندهد . به هر حال ما رأي هايمان را به كساني داده ايم و يا مي دهيم كه اصلاً آنها را نمي شناسيم . مثل مجلس ششم كه تصاوير نمايندگان آن در رسانه هاي بيگانه ديده مي شود و عليه انقلاب ما تبليغ مي كنند و يا بعضي ها مثل مهاجرانيها كه اصلاً فراماسون هستند و وزير ارشاد ! جامعة انقلابي اسلامي با هزاران شهيد!

خوب حالا هيچكدام اينها براي ما كار نكردند . مثلاً شورا ، مجلس يا رئيس جمهور ، حالا ما مي خواهيم رأي هايمان را پس بگيريم ، مي خواهم قدرتهايمان را پس . يعني رأي هايمان را پس بگيريم ،ولي حالا ما هيچ چيز نيستيم و هيچ قدرتي هم نداريم! چون قدرت، توان ، فكر ، انديشه ، دين و همه و همه را يكجا در قالب رأي هايمان به ديگران سپرده ايم!

از طرفي سياست كلي هر نظام را همانهايي كه ما به آنها رأي داده ايم تعيين مي كنند . دينمان را ، تحصيلاتمان را ، موقعيت و طبقات اجتماعي مان را ، آزادي انديشي مان را و . . . ، زيرا هر كشوري براي خودش يك نظام حكومتي و هر نظامي براي خودش يك اصولي دارد.

امروز سرنوشت مردم هشترود در دست دولت و نماينده و شورا است و شايد در حقيقت وظيفة مجلس فقط تدوين قوانين است ولي در حقيقت مجلس و دولت سرنوشت تعيين ميكنند و شورا به اصطلاح نظارت !

ولي امروز شوراها بازوان باندها و جناحها در دولت و مجلس هستند ! آنها هم براي مردم نه مي توانند كار كنند و نه كار مي كنند ! همة مردم آواره هستند ! امروز دولتها و مجلس با حاميانشان در شوراها به جاي اينكه رأي هاي مردم را جمع مي كنند كه براي آنها كار كنند ، به دنبال قدرتهاي مافيايي و شيطاني و يا سرمايه خواران ، بانكداران بزرگ و . . . . براي تحكيم قدرت و وضعيت آيندة خودشان هستند ! اين دولتها و مجالس و اين شوراها در واقع سد راه حركت و عدالتخواهي و رسيدن مردم به حق و حقوقشان مي باشند ، آنها مانع پيشرفت مردم هستند .

آنها به جاي اينكه از قدرتهايشان براي سر كوبي ظلم و بي عدالتي استفاده كنند و جامعة اسلامي را پياده كنند به دنبال سوء استفاده از فرصتهايي هستند كه از رأي هاي مردم به دست آورده اند!

و امّا حالا كه ما رأي هايمان را داده ايم ، و ديگر قدرت نداريم كه براي خودمان تصميم بگيريم، آنها هستند كه براي ما تصميم ميگيرند !

اينست كه در روزگاران گذشته در دوران طاغوت در نظامهاي ديكتاتوري يا شاهنشاهي و مشروطه و استبدادي و . . . حاكميت شاه و همة شاهان و مستبدين را بالاجبار مي پذيرفتيم . يعني حق نداشتيم كه نپذيريم ! امّا امروز و در حكومتهايي كه به نام دموكراسي در جهان مطرح است ما اصلاً بدون اينكه هيچ زور و اسلحه اي بالاي سرمان باشد و هيچ اجباري براي شركت در انتخابات باشد ، ما خودمان نجيبانه مثل يك گوسفند سرمان را مي اندازيم پايين و مي رويم رأي هاي خودمان را و قدرت خودمان را و انديشه و تفكر و آزادي و سرنوشت دين و دنيا و آخرت و فقر و ذلت و بدبختي و . . . همه و همه را به نام مردم و با اراده و خواست خودمان دو دستي تقديم چنين آقايان يا خانمها مي كنيم ( يعني ما در شورا ) ! و البته ببخشيد آقايان و خانمها نه ! نخبگان ! نخبگان در دزدي و اختلاس و پايمال كردن حق و حقوق مردم در پستهاي كليدي از وزرا و وكلا و بانكداران و خصوصي سازان و انبوه سازان و هزاران سازان نو ظهور ديگر كه از بركت خون شهيدانمان به مال و منال دنيا رسيده اند و ما بردگاني براي باركشي و فرقون كشي و كارگري و تأمين نيازهاي آقايان و نخبگان مزبور ! آنهم تازه اگر ما را به نوكري قبول كنند! 

ما رأي هايمان را ميدهيم و بعد مي رويم سر جايمان مي نشينيم . ما كي در مصوبات مجلس شركت داريم؟ ما كي از حق و حقوق خودمان در مجلس دفاع مي كنيم؟ اگر اينطور است پس چرا برخي حقوقهايي ماهانه معادل 100 ميليون تومان ميگيرند و ما حتي ، 100 هزار تومان در آمد هم نداريم ما اصلاً بيكاريم و درآمد نداريم!

اينست كه شيوة ادارة جهان امروز بايد عوض شود . اين شيوة رأي دادن حاصلي جز قدرتمند نمودن افراد بي كفايت وتفويض قدرت به آنها و فربه كردن آنها براي بلعيدن خودمان هيچ ثمر ديگري ندارد. جهان امروز بايد به فكر حضور همه جانبه و فعال تمام مردم دنيا باشد . امروز جهان عليه دموكراسي قيام كرده زيرا دموكراسي امروز جز ايجاد شكافهاي عميق طبقاتي و قرباني شدن عده اي در پاي سرمايه داري جهان امروز هيچ ثمري ندارد امروز ملتها همه بايد برخيزند و از حق و حقوق خودشان دفاع كنند و حتي در جمهوري اسلامي هم در طول 33 سال بعد از انقلاب شيوة رأي گيري از مردم و خلع سلاح مردم به نفع باندهاي زر و زور و تزوير هيچ ثمري نداشته . براي رسيدن به يك حكومت اسلامي انقلابي عدالت محور همة مردم بايد فعالانه در صحنه باشند و خودشان مستقيماً در سرنوشت دنيا و آخرت خودشان سهيم باشند و اِلّا تفويض قدرت به افراد فرصت طلب و سود جو جوابي براي نجات انسانها نخواهد بود . زيرا ذات انسان پليد ، خود خواه و در پي منافع شخصي است و در طول تاريخ اين حقيقت به اثبات رسيده است پس براي نجات خودمان از ذلت فقر و بدبختي و بيسوادي و تمام آسيبهاي اجتماعي بايد به دنبال يافتن عدالت محورترين شيوه زندگي باشيم و هم الگويي براي كشورهاي بر پاي خاسته و اِلّا وضع موجود جمهوري اسلامي هيچ حرفي براي گفتن ندارد!

حالا سيد طاهري ها پيرهايي هستند كه از جواني شكم هايشان از مال حرام و خوردن حق و حقوق مردم آويزان شده است . حالا اينها وقتي به سن اربابانشان برسند كه روزگاري بودجة توسعة هشترود را بلعيدند و شكمشان ورم آورد ، چه خواهد شد ؟! اينها با پشتوانگي همان اربابانشان راه آنها را مي روند !

اينهايي كه از همان روز اول ورود به شورا را به دنبال اتومبيل و زمين و امتيازات شورايي بودند معلوم است كه امروز حتي در جمع آوري زباله هاي شهر هم ناتوان خواهند بود چه رسد به كارهاي زير بنايي و . . .

اين بيچاره هايي كه شورا را فقط وسيله اي براي رسيدن به مطامع دنيوي خود مي دانستند ، امروز خروجي عملكردهاشان در دست مردم است امروز يا فردا پاسخ همة آنها را بايد بدهند.

آقاي اكبري توضيح بدهد چرا در شوراهاي قبلي رئيس هم به اندازة ساير اعضاء شورا حق جلسه مي گرفت ولي در شوراي سوم آقاي اكبري به عنوان رئيس شورا از همه بيشتر سهم برده است ؟ پس بي جهت نبوده كه اين آقايان همديگر را رئيس كرده اند تا هم حاكميت بر ساير اعضاء و مردم را در دست داشته باشند و هم سهم جلسة بيشتري بگيرند و هم اينكه هيچكس از كارهاي آنها سر در نياورد و هر كاري كه مي خواهند انجام بدهند و هم با نفوذ در ارگانها از نظر موقعيت خودشان را تثبيت كنند و خودشان را براي كانديداتوري دوره هاي بعد آماده سازند!

يكي از ترفندهاي بسيار قوي در هشترود اتحاد نيروهاي مخالف جهت سركوب هر نوع جريان مخالف با آنهاست . مثلاً از خود شورا همين تعداد انگشت شمار از پيروان جناحهاي مختلف در هشترود هستند . ولي براي حفظ قدرت و حاكميت در منطقه در يك اتحاد كاملاً حساب شده و تباني با يكديگر مدت 5 سال مردم را سرگردان نگهداشته اند تا مردم از كارشان سر در نياورد و امام (ره ) چه زيبا فرمود : « آنها در باطل بودنشان با هم متفق هستند و ما در حق بودن خودمان متفرق » تحقق يابد و ما پيروان حق همه با هم متفق شويم تا ريشه ظلم و باطل را بخشكانيم .

 

در ادامه در مورد شورا بايد گفت :

آقاي اكبري فكر ميكند اصلاً رئيس متولد شده است او با سيد طاهري 5 سال است كه همديگر را نگه داشته اند !

تند تند جلسه هاي بي خاصيت ، بازديدهاي بي خاصيت ! و حق جلسه هاي 50 هزار توماني براي هر جلسه بالأخره بودجه اي كه به شورا تعلق ميگيرد يك جوري بايد مصرف شود ! منشأ همة اين زد و بندها تبريز است . مركز همه دغل بازيها استان است  و البته شما فكر نكنيد كه اين هرج و مرج فقط در هشترود است . همة نا بسامانيها در همه جا بخاطر اينست كه عده اي همواره ميخواهند از آب گل آلود ماهي بگيرند و حقايق گم شود و مردم چيزي از غارت حق و خود نفهمند! و اِلّا هتل هاي هفت ستاره در تبريز از بودجه همين شهرستانهاي اقماري بدبخت و روستاهايش و . . . سر به فلك مي كشد ! مردم بايد به فكر يك تحول باشند و به اين ذلت ها تن در ندهند . ما امروز براي همة جهان بايد نظريه پردازي كنيم با الگوگيري از تعاليم انقلابي اسلام در تمام زمينه هاي اقتصادي ، اجتماعي ، فرهنگي ، سياسي ، اخلاقي! جهان در انتظار ماست!

امروز 33 سال پس از انقلاب اين مجمع تشخيص مصلحت هاي محترم هستند كه مصلحت هاي ما را تشخيص ميدهند . آنها هستند كه بايد تشخيص بدهند كه من و تو آيا بايد صاحب شغل شويم يا نه بايد به تحصيلات عاليه راه پيدا كنيم يا نه ؟! آيا به بهداشت و مسكن مناسب دست يابيم يا نه ، به حق و حقوق انساني خود برسيم يا نه ؟! صاحب تفكر و انديشه باشيم يا نه ؟ آنها بايد تشخيص بدهند كه آيا ما بايد اصلاً زنده باشيم يا نه ؟! مجمع تشخيص هايي كه خود از سران فتنه بودند و امروز هم هنوز سرنوشت ما در دست آنان پرپر ميشود!

و تو اي شهيد من نميدانستي كه تفكرات آزاد انديشي اسلامي ، در زير چكمه هاي همة آقايان در دانشگاههاي آزاد اسلامي و يا ساير دانشگاهها و در فضاي همه ي نظام جمهوري اسلامي لگدمال شده است!

و تو نمي دانستي كه عدالت چگونه به مسلخ برده شد . خوابهاي طلايي حاكميت عدالت و رؤياهاي شيرين حاكميت اسلامي در انزوا و غربت به خاك سپرده شد و من خودم شنيدم كه نمايندة محترم سابق مجلس در منطقه در جمع اعضاء شورا فرمودند كه : بالأخره عده اي بايد قرباني شوند!  آري منظور از عده اي همان ما هستيم . آري برادران و فرزندان شهيدم اين ما بوديم كه آن روز در شكنجه گاهها و جبهه ها قرباني شديم و اين ما هستيم كه امروز هم بصورت بردگاني در پاي بتهاي اين روزگار ، در پاي كاخها و برجها و ارزشهاي شيطاني آنان و دنياي مصرفي و بدون خداي آنان قرباني ميشويم! اين ما هستيم كه باز به صورت بردگاني در پاي بتهاي اين روزگار و هر كجا كه مجمع تشخيص مصلحتها مصلحت تشخيص بدهند و عواملشان و مزدورانشان در غربت و ويرانه هاي روستاها و سرزمينهاي دور در هشترود مفلوك و متروك و يا هر كجاي ديگر اين دنيا بايد قرباني شويم!

در شورا هم همين تفكر و در همين راستا ادامه دارد . تمام حاكميت انديشه و زندگي مردم در دست همان بانداست از نسل ارباب زر و زور و تزوير ، از شاخه هاي همان باندي كه مصلحتها را تشخيص ميدهند در آذربايجان شرقي و يا در همة استانها حاكميت دارد و يا همان باندي كه اعتقاد به گردش نخبگان ندارد البته اگر نخبه اي وجود داشته باشد ! كه يك مشت دزد و دغل باز براي غارت دسترنج ميليونها انسان و پايكوبي بر روي خون شهيدان نام نخبه بر خود نهاده اند!

در طول 5 سال در شورايي كه در آن به اصطلاح براي حاكميت عدالت محوري تلاش ميشود ، ما خودمان هنوز در حل مشكل خودمان لنگ مانده ايم چه رسد به حل مشكل مردم منطقه !

شورا مدت 5 سال است كه مثل صفر فقط دور خودش چرخيده!

حاكميت يك باند سه نفر در طول 5 سال در شورا مثل برادران متعهدشان در مجلس شوراي اسلامي است كه همه خودشان را براي حقوق مادام العمري و براي نمايندگي مادام العمري و همة مادام العمري هاي ديگر هلاك مي كنند! كاش يك ذره هم براي مردم از اينهمه جانفشاني هايشان كنار مي گذاشتند! ما هنوز هم از همان بيدادگاههاي شاه و جبهه هاي مقاومت تا امروز و تا فردا و فرداهاي ديگر همچنان بردة اين آقايان مصلحت انديش هستيم ! كه بالاخره مصلحت بدانند كه آيا ما زنده بمانيم و فرقون كشي كنيم و زباله جمع كنيم و كارهايي از اين گونه و يا اصلاً بيكار باشيم يا اصلاً نوكرهاي سرمايه دارها باشيم و در پاي اين بتهاي عدالت محور سر خم كنيم و خاك پاي آنها شويم . برايشان فرش قرمز پهن كنيم و يا اصلاً قرباني شويم ! ما اصلاً چه رقمي هستيم ! ما اصلاً چه قابلي داريم ! ما بردگان عصر هسته اي چه قابلي داريم ! ما قابل قرباني شدن هم نيستيم!

امروز نه تنها كه حكومتها و نظامهاي حاكم فقط چهرة ظاهري خودشان را عوض كرده اند بلكه برده داري موجود در بطن آنها نيز فقط صورت ظاهرش تغيير يافته . ماهيت استثمارگرايانه و ماهيت بهره كشي آن هيچ تغيير نيافته . ما امروز همان بردگان عصر گلادياتورها هستيم هر چند كه بردگان عصر هسته اي هستيم ! واِلاّ كاخها در اختيار رفسنجاني ها ، خاتمي ها ، مشايي ها و صاحبان سرمايه ها سرمايه داران فراري بازگشته به مملكت ، بانكداران و مدير عاملان بانكها و تمام دزدان و غارتگران 33 سال پس از انقلاب است.

سدي به نام كنكور فقط براي عدم ادامة تحصيل ما بردگان است و در عين حال ترفندي براي ادامة تحصيل نور چشمي ها براي كسب پستهاي كليدي ! تحصيلات عاليه خارج از كشور فقط براي نور چشمي ها ، پارتي دارها و براي همة آنهاييست كه يك روز رأي هاي ما را دزديدند و قدرت ما را تصاحب كردند . انقلاب ما را مصادره كردند براي آقازاده ها و براي همانهاييكه يك روز در آغاز انقلاب و پس از پيروزي انقلاب تمام دسترنجهايمان را برداشته و فرار كردند و ما بردگان تاريكخانه هاي شاه و دخمه هاي دهشتناك ضحاكيان تمام روزگاران همچنان برده باقي مانديم ! ما چه كاره ايم؟!

و اما كارهاييكه در طول 5 سال در شورا انجام شده است به همت آقاياني از استانداري محترم آذربايجانشرقي ! آقاياني همچون موحدنيا ، اشرفي نيا ، و تمام نياهاي ديگر كه ما را به امتحان دادن در جمع آوري زباله ها در كلاسهاي درسشان وادار مي كنند و خودشان نيرو استخدام مي كنند ! و در شهرهاي ميانه و مراغه و تبريز و تمام شهرهايي كه مورد نظر خودشان است و براي افراد باندهايشان كه بيكارند ، شغل و كار دست و پا مي كنند و به هشترود براي استخدام مي فرستند و دسترنج مردم فقير هشترود را به كام غير بومي ها مي ريزند ! و اين بار نه به نام شاه با نام دولت عدالت محور و به نام اسلام و خدا و قرآن ! و به نام دولت الكترونيك!!

اينست ره آور 5 سال تلاش شورا ! تلاش در راستاي اهداف تمام مجمع تشخيص مصلحت ها!

و اما عملكرد شورا در هشترود 33 سال پس از انقلاب و 5 سال گذر از شوراي سوم: آبمان آرسنيك دار و مسموم است . فاضلابمان رو باز است و مردممان همواره در خطر ابتلاي هزاران نوع بيماري بخصوص در تابستانها ! بيكاري در شهر ما طوفان مي كند بي عدالتي ، اعتياد ، فقر و فساد همه جا را پر كرده است مردانمان براي به دست آوردن يك لقمه نان در شهرهاي دور و نزديك آواره و سرگردان هستند و زنها و دخترهايمان از فقر و بدبختي با قاليبافي نور چشمانشان را به حراج گذاشته اند و سلامت جسم و جانشان در خطر است براي 50 يا 60 هزار تومان ! آنها ، جواني شان را مي فروشند ، طراوتشان را و زندگيشان را در تاريكخانه هاي قالي بافي مي فروشند ! فرزندانمان در روستاها در مدارس شبانه روزي با اسفبارترين وجه زندگي مي كنند. در روستاهاي نزديكتر، آنها اغلب فرسنگها راه را صبح و شام طي مي كنند تا به مدرسه بيايند و عصرگاه به خانه هايشان در روستاها برگردند و پول ندارند در خود شهر خانه اجاره كنند در مدارس شبانه روزي بچه ها از غصه و اندوه و تألم بي امكاناتي و شرايط نابسامان گاه دست به خودكشي مي زنند! و هستند افراد ديگري از دانشجويان و يا غير آن كه از فرط بدبختي دست به خودكشي مي زنند.

وضع بهداشت و پزشك و درمانگاه فاجعه آميز است . در زمان شاه دهها پزشك از هندوستان و پاكستان و . . . در هشترود بيماران را مدارا ميكردند ولي امروزه تا يك پزشك مسئول ميآيد فردايش مي بيني مفقودالاثر ميشود . باندها فوراً حسابش را مي رسند !

كوچه ها، خيابانها، خاكي، بدون آسفالت، پر از چاله چوله ، شهر بي فضاي سبز ، حتي در طول 5 سال گلي ، سبزه اي به روي مردم شهر لبخند نزده است و اگر ندرتاً گلي هم كاشته شده است با بي توجهي در زير دست و پاي مردم پايمال شده است.

و حالا اينكه ما هزار تا نامه نوشتيم مشكل آب ما حل نشد . دو هزار تا نامه نوشتيم مشكل فاضلاب حل نشد ، سه هزار تا نامه نوشتيم مشكل بيكاري ما حل نشد و هزاران نامة ديگر در مورد زباله ، آسفالت ، فضاي سبز ، فقر ، اعتياد و تمام مشكلات منطقه ، تبعيض ها ، بي عدالتيها ، خود كامگيها و . . . نوشته مشكل ما حل نشد . پس ما در واقع كاري انجام نداده ايم! بر آيند كار ما صفر است . حالا با اين صفر چه فرقي دارد كه شورا به حيات مرگبار و بي خاصيت خود ادامه بدهد يا ندهد ؟! ما خودمان را مسخره كرده ايم يا مردم را ؟! وقتيكه ما هيچ هستيم اين هيچ در اين هيچستان چرا بايد ادامة حيات بدهد ؟! پس چه بايد كرد؟ چگونه ؟ از كجا ؟ توسط چه كساني ؟ من نميدانم !

و بعلاوه امروزه عدم اجراي احكام الهي در زمينه هاي اقتصادي ، اجتماعي ، فرهنگي ، عقيدتي ، اخلاقي و . . . يعني پاره پاره كردن كتاب قرآن و پاره پاره كردن قلب قرآن . امروز با اين وضع موجود كتاب خدا در زير گامهاي ارزشهاي سرمايه داري و نظامهاي حاكم و متأسفانه در جمهوري اسلامي وقيحانه لگدمال ميشود و هيچكس پاسخگو نيست.

كجايند مسئولين ما در راستاي اجراي عدالت اجتماعي و اينهمه هرج و مرج در زمينه هاي اقتصادي ، اجتماعي ، فرهنگي ، در حرامخواري ، دزدي ، اختلاس از يك سو و فقر مطلق و هزاران بدبختي مردم . . . از سويي ديگر، فروش و غارت كارخانه ها از دوران سازندگي و هزاران دزدي و پليدي و تبهكاري و اختلاس و . . . چرا محاكمه نمي شوند؟! ما چه بايد بكنيم؟ چه بايد كرد؟

يكروز در سال 75 يا 76 گفتند سرمايه گذاري كنيد . از سرمايه دارهاي فراري، داخلي ، خارجي دعوت به عمل آمد . فرش زير پايشان شديم ! خاك زير پايشان شديم ! يك شب يك باند دزد از باندهاي حاكم همة سرمايه ها را جمع كرد و رفت ! مردم وا ماندند كه اي واي حالا چه كسي مي خواهد ما را نجات بدهد؟!

بالاخره ما نفهميديم كه ما انقلاب كرديم اسلام ما را نجات بدهد يا سرمايه داران فراري؟!

و سرانجام دوباره در همين اواخر ترفندهاي جديد براي نجات ما شكل گرفت ! همايش سرمايه داران ! دوباره خاك پاي آنها شديم . فرش قرمز زير پايشان پهن كرديم . بهترين غذاها از بهترين هتل شهر برايشان فراهم شد . دخترهاي جوانمان برايشان موسيقي اجرا كردند . جوانهايمان برايشان هنر نمايي كردند و خلاصه باز هم هيچكس نيامد ما را نجات بدهد ! ما بدبختهاي بيچاره ديگر چه كار كنيم كه ما را تحويل بگيرند !

امّا جواب اين دعوتها يك چيز است و آن اينكه اين دعوتها خيلي شرم آور است . ما نميدانيم چرا مسئولين ما از حضور شهيدان خجالت نمي كشند! ما خصوصي سازي و سرمايه داري را مي خواهيم چه كار ! لطف بفرمائيد سهم ما را از نفت و گاز و پتروشيمي و صنايع و معادن و تمام منابع خدادادي كه هيچكس در ايجاد آنها دخالتي نداشته و متعلق به همة مردم است ، به خود ما بدهيد. آنوقت ما خودمان ميدانيم كه چه جوري با آنها شهرمان را آباد كنيم . اشتغال ايجاد كنيم و مشكلاتمان را حل كنيم و خودمان را نجات بدهيم . تمام كارخانه هايي را كه از زمان آقاي رفسنجاني غارت شد به ما بر گردانيد. حق و حقوق خودمان را به ما برگردانيد . ما سرمايه دار را مي خواهيم چه كنيم. آنوقت ما خودمان سرمايه دار و كارخانه دار مي شويم!

 

 



موضوع مطلب : <-CategoryName->
دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:اقدس اكبرنژاد,شعر,وقتي كه مي رفتي, :: 20:18 ::  نويسنده : اقدس اکبرنژاد

بسمه تعالي

 

* وقتيكه مي رفتي *

 

از آسمان ترانه مي باريد ، از زمين شعر مي جوشيد              وقتيكه مي رفتي!

صدايت را پشت پر چين هاي شب مي شنيدم                      وقتيكه مي رفتي!

دلم گريه ميكرد آهسته ، شايد كه ديگر بر نمي گشتي         وقتيكه مي رفتي!

صدايت زدم ، آرام و پاورچين از پله هايي كه رو به سوي آسمان بود گذشتي

از شط آبي خاطره ها عبور كردي و ذهن من

در ازدحام و تشويش سرگردان بود                                      وقتيكه مي رفتي!

 غمي بيكران در دلم سايه افكند                                          وقتيكه مي رفتي!

صدايت زدم تو شنيدي وليكن جوابم ندادي

فقط  گفتي خداحافظ!                                                         وقتيكه مي رفتي!

برگرد! برگرد اينك اي گرد دلاور سرزمين آفتابي!                 برگرد به اين آبادي!

اين وادي تشنة يك نگاه تست! برگرد بهاران!

 برگرد به ميهماني چشمهاي منتظر ، به آبادي عشق!

 و خوبي را دوباره صدا بزن

 تمام شهر هنوز در انتظار بارش سرود و تكبيرهاي تست!

 آئينه در آئينه شهر در استقبال چشمان تست!

گفتي دلت را جا گذاشته اي!

 امّا نه ، اين مائيم كه دلهامان در خانه قلب تومانده است!

دلهامان ارزاني تو باد !

ما هنوز هم زنجير در پاي و قلاده برگردن گرد اين شهر ميگرديم!

 ما هنوز هم سرگردانيم!

ما هنوز هم مريد چشمان توايم!

برگرد!

يك نظر ما را نگاه كن!

برگرد! 

   اقدس اكبرنژاد

 



موضوع مطلب : <-CategoryName->

بسمه تعالي

حضور فرماندار محترم شهرستان هشترود جناب آقاي مهندس علي نجاري

با سلام

اينجانب اقدس اكبرنژاد عضو شوراي شهر هشترود با توجه به حضور غير قانوني آقاي تورج سيد طاهري عضو شورا كه طبق تبصرة 2 ماده 26  قانون شوراها ، به علت تغيير محل سكونت از همان روزهاي اول شورا ، و استخدام در يك بانك در آذر شهر ، مدت پنج سال از حق جلسة غير قانوني در شورا برخوردار بوده و همچنين از حضور امور مالي شورا كه از افراد خارج از شورا است ، از رياست شورا به علت تذكرات متعددي كه به ايشان در اين موارد داده ام و ايشان از رسيدگي به اين امور خودداري نموده اند ، و همچنين از حضور غير قانوني آقاي سيد طاهري در شورا شكايت دارم و تا زمانيكه ايشان در جلسات شورا حضور داشته باشند به عنوان اعتراض در جلسات شورا حاضر نخواهم شد و تقاضاي رسيدگي به اين امر را دارم .

ضمناً قابل ذكر است كه جلسات شورا از تاريخ 9/2/91 غير قانوني است.

 

                                                   با احترامات

                                                   اقدس اكبرنژاد



موضوع مطلب : <-CategoryName->

         بسم الله الرحمن الرحيم  

 * من خودم جا مانده ام ! *

مي روم جايي كه قلب من در آن جا مانده است

آخرين پژواك فريادم در آن وا مانده است

مي روم تا پشت ميله هاي سرد و آهنين

گرچه مي بينم كه كاخ ظلم بر پا مانده است

مي روم جايي كه با اندوه خود نجوا كنم

روي ديوار سكوت آواز من تا مانده است

توي سلولم كنار بندبند خاطراتم

جاي زخم تازيانه ها دريغا مانده است

مي روم جايي كه آوازم در آن گمگشته است

تا صداها در صدا پيچيده تنها مانده است

مي روم بر جاي پاي عاشقان بوسه زنم

باز برخيزم ز جاي تا شور فردا مانده است !


 

 

* تا سپيده *

در كوچ قبيلة باران

هيچكس نمانده از ياران

شب زنده دار اينم

اينك ما

در اين خلوت

در اين سكوت پر از ازدحام !

در اين شب بي ستاره

در جمع تنهايان!

ببين !

چه زود رسيدند

تا سپيده

تا روشنا

آن خيل آفتاب سواران

خوشا به حالشان !


 

 

* مهر تأييد *

من گمشده در بادية نفس خودم

تو مرا بر خود من پيدا كن

در حاشية و صف كلامت

يك بند از من بنويس

تو مرا معنا كن

آينه دار كرامت ها !

از صبح بگو

راه را تا فصل قيامت وا كن

مانده ام پشت درِ حيراني

يكنفر را كه كليدي دارد

آوا كن!

قفل اين خسته سكوت شب را

با كليد فرياد

بشكن!

رو به صبح روشن

رو به فردا ها كن

لحظه ها طوفانيست

لحظه ام را درياب

نامه ام را بنويس

مهر تأييدي و

بعد امضاء كن !

 

 

 

* يكنفر برتر *

يكنفر بايد بر آورد فرياد

يكنفر بايد بشكند سكوت را

يكنفر بايد دوباره برخيزد

آرامش شب را بهم ريزد

يكنفر بايد بگذرد از جان

صبح را كند باور

يكنفر بايد بگذرد از شب

يكنفر برتر!

                                         اقدس اكبرنژاد

 

 



موضوع مطلب : <-CategoryName->

شبهاي قدر با دكتر شريعتي

 

زمستان سال 53 است. حدود 38 سال پيش! هوا سرد و يخبندان است. شب هنگام كه پردة ظلمت همه جا را در آغوش كشيده است جاي پاي نوراني مردي به سوي حسينيه ارشاد بر سنگفرش خيابان دكتر شريعتي حك شده است. دوان دوان خودم را به حسينيه مي رسانم. طبق معمول با اشتياق تمام، تمام راه را دويده ام، قلبم مي زند. خودم را به بالكن طبقه دوم حسينيه كه جايگاه خواهران است مي رسانم. همان جلو مي نشينم و از بالا بر تمام چشم انداز حسينيه كه برايم بسيار شگفت انگيز است تسلط دارم. در ميان آنهمه نور، چهرة او نوراني تر از همه نورهاست. طنين صداي زيبايش در گوشه گوشة حسينيه جاريست. در گوش جان من هم جاريست. يك صداي آشنا، صداي دلنشيني كه براي اولين بار در تالار فردوسي دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران مرا به خود آورد.

شب قدر سال 53 است و اينجا حسينيه ارشاد است، جاييكه او در آنجا قطره قطره معرفت و شناخت را به كامم ميچكاند و من مدهوش واژه هاي سحر آميز و آسماني اويم و او زندگي را تفسير ميكند! و سعي مي كند تند تند و هر چه سريعتر تمام پيامش را يكجا در جام وجودم سرازير كند!

امشب، شب بيداري و حركت است، شب عبور از حادثه هاي هراسناك و عبرت انگيز است. شب ظهور ناگهاني رسول عشق و معرفت و شب وداع پيامبر شور و شهادت، علي! شب بيداري تپه و دشت و خانه و وطن و دين، شب بيداري پنجره ها، شب طلوع باور و ايمان، شب طوفاني يك انقلاب! يك فرياد، يك خيزش، يك خروش در جستجوي يك آرزوي گمشده در يك سكوت دهشتناك!

شب قدر است شب آخرين پيام، آخرين تفسير. شبهاي آخرين وداع، شبهاي سپردن امانت به همة آنهاييكه او را دوست دارند و همة آنهاييكه انسانها را دوست دارند. سپردن امانت به همة آنهاييكه به تفكر بلند و انديشة والاي او عشق مي ورزند. به راهش و صداقتش و حرفهايش ايمان دارند. آخرين وداع، آخرين لحظه ها، آخرين پيام ها، اميدها، آرزوها، تلاشها، انگار مي داند آنشب همه چيز پايان ميگيرد. تند تند حرفهايش را مي گويد.

شريعتي! استادي بزرگ، يگانه و بي ريا. صميمي و مخلص، يكرنگ و با صفا. او معلم بزرگ انقلاب است و معلم بزرگتر من در حسينيه ارشاد و من دانشجويي در قلب دانشگاهي تاريك و ظلماني كه به ظاهر مدعي به دوش گرفتن رسالتهاي علمي است. دانشگاه تهران برجسته ترين و معتبرترين دانشگاهي كه هر كسي به راحتي به آن راه نمي يابد و هر كسي هم كه نمي تواند و قدرت راه يافتن به آن را ندارد، راهي دانشگاههاي ملي آن روز و يا دانشگاههاي خارج از كشور ميشود.

آري شب قدر است. شب قدري كه بسيار پيام دارد. شب قدري كه هديه اي گرانقيمت براي طول تاريخ زندگي من است. هديه اي ماندگار براي من و براي همة آنهاييكه در حسينيه ارشاد در آخرين شب وداع با دكتر شريعتي، شب قدر را و زيباترين معناي تاريخ عدالت را با فرق شكافتة علي(ع) بزرگ مي دارند. چه شبي است شسب قدرِ من در كنار دكتر شريعتي! شبي با اين عظمت! شبي با اين قدر و قيمت، شبي در كنار فرق شكافتة علي(ع)، در حسينيه ارشاد، در كنار دكتر شريعتي، با شيواترين بيان، همراه آواي دلنشين او! واژه هاي عميق و زيباي او! وقتي كه حرفهايش را بشنوي سرا پا آتش ميگيري، همة وجودت فرياد ميشود. همة هستيت را التهاب و درد فرا ميگيرد. همة دردها به ذره ذره وجودت گسترش مي يابد. وقتي حرفهايش را بشنوي آنچنان غني ميشوي، آنچنان بارور آنچنان نيرومند و قدرتمند كه مي خواهي اسلحه ات را برداري. طومار رذالت ها را در هم بپيچي و آنچنان بر فرق ظلم بكوبي تا عدالت آزاد گردد. تا خوبي و مهرباني لبخند بزند. تا آرامش تمام حيات و هستيت را فرا بگيرد. و او  تفسير مي كند. سورة روم را در شب قدر و من مبهوت، ساعتها! آنچنانكه چشمهايم از نگاههاي نوراني او عبور نمي كند و گوشهايم از زيباترين كلمات او نمي گذرد و من همچنان مبهوت اشارات و معاني پر ارتفاع او هستم. انگار از او نفس ميگيرم و زندگي مي كنم!

اينجا حسينيه ارشاد است!

تلويزيونهاي مدار بسته در اطراف سالن در حسينيه ارشاد براي آنهاييكه در سالن اصلي نيستند پيام رساني مي كند يك نفر حسينيه را تسخير كرده است. يك نفر قلبها را تسخير كرده است. دكتر شريعتي! پيامهايش را براي ما خلاصه مي كند! شب قدر است. سورة روم را تفسير مي كند شعر رفتنش را مي سرايد.

قرار اين است كه سخنراني ساعت 8 شروع شود و تا ساعت 12 به پايان برسد. اما نمي شود. از ساعتها قبل از ساعت 8 در حسينيه منتظر او هستيم. دير مي رسد. دير آغاز مي كند. به پدرم گفته ام تا ساعت 12 به خانه برميگردم. عقربة ساعت از 12 مي گذرد.

و حالا، شب قدر، در حسينيه ارشاد، روبروي او در مسافتي تقريباً دور از جايگاه سخنراني هستم ولي در بالكن بالا، در جايگاه خواهران آمادة آماده ام. مي خواهم زيباترين و آخرين حرفها و پيام هايش را با اشتياق بنوشم. مي خواهم سيراب شوم. سيراب سيراب! حرفهاي او آب حيات من است در محيط مردة دانشگاه تهران در كنار استاداني بي دين و بي تعهد!

مثل كسي كه آمادة يك خيزش است مي خواهم همة حرفهاي او را بقاپم. هيچكس باور نمي كند كه حرفهاي او براي من چقدر جالب و شيرين است و هيچكس نمي داند كه پشت ميزهاي دانشگاه تهران، و در دانشكده هاي متعدد، بخصوص دانشكدة علوم اجتماعي كه همه يك پايشان آمريكاست و يك پايشان ايران ، براي تعيين سرنوشت ما نظريه پردازي مي كنند!

هيچكس باور نمي كند كه شريعتي در پرده پرده ظلمت ها و تاريكي ها و جهل و بي ديني هاي اين روگار چگونه پرتو افشاني مي كند! آري در فضاي مسموم و ظلماني دانشگاهها چه سخت است تنفس آيه هاي ايمان!

استاداني براي ما تدريس مي كنند كه وقتي پشت نيمكتهاي دانشگاه مي نشيني و حرفهايشان را گوش فرا ميدهي مي روي روزه ات را مي خوري و بر ميگردي! تمام فضاي دانشگاه پر است از دختران و زناني كه ميني ژوپ مي پوشند و در تابستان حتي لباسهايشان ركابيست. در زير درختان در هم و برهم و آشفته كمي دور تر از هاي و هوي و رفت و آمد دختران و پسران دانشجو در روي كاناپه ها!

آري در اين ظلمت و تاريكي انديشه هاي به اصطلاح برتر! جهان امروز دانشگاههاكه همه دكتر و مهندس هستند و در قلب تاريك انديشان امروز، شريعتي چراغ راه گمشده ي نيست كه درهاي و هوي تمدنهاي وحشي! به دنبال خود گمشده شان ميگردند، و ناگهان، شريعتي مثل چشمه اي زلال و گوارا، در دل من سرگردان مي جوشد. و در دل همة نسلهاي سرگردان اين روزگار! او مثل نوري در دلم جوانه مي زند.

حالا به آن لحظه ها مي انديشم.

شب قدر است. حرفهايش بوي يك وداع هميشگي را دارد. هم نگاه مي كنم، هم گريه مي كنم، هم شب قدر است، هم شب خداحافظي است. هم شب وداع است، همة بدنم مي لرزد. چه دير ترا يافتم. چه زود ترا گم مي كنم! اما تو مگر با حرفهاي قشنگت رفتني هستي؟! نه! تو هميشه زنده اي، هميشه زنده اي، هميشه در قلب مني. وقتيكه دنيا برايم تاريك شود. رودها از جريان بيفتد. خورشيد غروب كند، جنگلها را سر ببرند درياها خشك شود و... من با خواندن كلمات تو كه قلب و روح قرآن است و قلب و روح علي(ع) و حسين(ع) و اهل بيت است دوباره سرشار از زندگي ميشوم حرفهاي تو از نور و قلب ستاره ها پايين مي آيد و من يك روز پژواك آخرين سروده هاي تو را و طنين آخرين حرفهاي تو را در گسترة خاك پرواز خواهم داد.

* مثل هميشه و ديرتر از هميشه مي آيد. تلويزيونهاي مدار بسته در جاي جاي حسينيه تصوير زيبا و نوراني او را پخش مي كنند و او آرام آرام آغاز مي كند و آرام آرام جاري مي شود و پيامهايش را از درز چهار ديواري حسينيه ارشاد كه تمام نيروهاي امنيتي سراسر آنرا قُرُق كرده اند پرواز ميدهد.

شب قدر است. رژيم نمي تواند جلوي سخنراني او را بگيرد و او هم مي داند كه اكنون بهترين فرصت براي بيان آخرين پيامهايش است.

حالا دوست داريد با هم به سال 53 برگرديم به حسينيه ارشاد . دوست داريد به سال 38 سال پيش برگرديم به شب دكتر شريفي برديم و پست صندلهاي حسينيه ارشاد بنشينيم و صداي دلنشين و نفسهاي شيداي او را در شب قدر سال 53 با بيان و كلام خودش بشنويم؟! دوست داريد دوباره با هم زنده شويم و عليه ظلم بشوريم؟! و اينك اين صداي دكتر است:

به نام خدا

خداي محمد(ص) آخرين پيامبر آزادي، آگاهي و قدرت.

به نام خداي علي(ع)

عدالت مظلوم، مظهر اسلام حق و امام انسان.

به نام خداي خانة فاطمه(س)

كه همة عشق و همة آرزوها و همة اميد نجاتمان اين خانة كوچكي است كه به اندازة همه جهان بزرگ است و...

به نام خداي ابوذر

خداي مستضعفين، خداي بيچاره شدگان تاريخ و زمان

خداي همة كسانيكه از آغاز تا آخرالزمان و قيام قائم عدل گستر جهان شكنجه مي ديدند و مي بينند، محروم بودند و محرومند، و به گونه گون به بيچارگي گرفتار مي شدند و مي شوند و اما همواره در مسير ملت ابراهيم و وراثت جهاد آدم تا حسين و حسين تا هميشه براي نجات آدمي در تلاش مدام و دائمي اند و بوده اند و هستند...

به نام خداي شهيدان

شهيدان راه دوستي، حق، شهيدان شيعه، شهيدان راه علي در همة مكانها و در همة زمانها.

و اينك در ادامة گفتار دكتر در رابطه با سخنان وي با خدا، خداي محمد و علي و فاطمه گزيده اي از كلمات او را در مقابل ديدگان مشتاقان تصوير ميسازم تا در كنار او پس از حدود 40 سال مطابق ظرفيتهايمان از گفتار او لبريز شويم و بهره ببريم.

« در سراسر جهان همة توطئه ها براي نابود كردن نسل جواني است كه مي بينيم به جاي همة حق ها و همة آزاديهايي كه در آرزويش هست و نياز به آن دارد، فقط به او « آزادي جنسي » مي دهند.»

«... در مقابل از « مكتب علي  و شعله اي كه از خانة متروك و خاموش فاطمه همواره جستن مي كند، اگر لياقت آن را داشته باشيم كه از اين آتش قبسي بگيريم و ارمغان اين نسل كنيم...  نسلي بسازيم درخشان و نيرومند بر مبنا و اساسي كه علي(ع) با سكوتش، با جهادش و با رنجش براي ما گذاشته است. »

«... كه مي كوشند همه را روي در روي هم قرار دهند تا روي از دشمن بتابند و به خويش سرگرم شونذ. »

« سنگ زيرين اسلام قرآن است. »

«... عترت بهترين راه رسيدن به قرآن است. ائمه ما بهترين و مطمئن ترين مفسرين قرآني هستند و «علي» بهترين كسي است كه ما به وسيلة او مي توانيم قرآن را درست بخوانيم و بفهميم. پس قلب بايد قرآن باشد و نبض ما با تپش قرآن بزند. »

« بنابراين، امشب كه شب خاصي است و از علي بايد سخن گفت و به مسائل اخلاقي پرداخت... يك متن خاصي را از قرآن انتخاب كرده ام... كه قرآن زنده است.

درس امشب از يك سورة قرآن است و نشان دهندة آن است كه گويي هم اكنون نازل شده و خطاب به مسلمين هم اكنون دنياست و شأن نزولش به وضعي است. كه مسلمانان دنيا در حال حاضر دارند و آن « سورة روم » است كه يك پيام شگفت انگيز زنده و نيرومندي به همة روشنفكران مسئول زمان ماست.

بسم الله الرحمن الرحيم

الم غُُلِبَتِ الرّوُم في اَدْنَي ٱلاَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبوُنَ.

روم مغلوب شد در ادني الارض. در يك زميني كه نزديكترين زمين است. و اين رومي ها بعد از اينكه مغلوب شدند غلبه خواهند كرد في بِضْعِ سنين، بعد از مغلوب شدنشان غلبه خواهند كرد. في بِضْعِ سنين. در اند سال، بِضْع نمي دند. از سه تا 9 سال.

لِلّهِ الْاَمْْرُ مِن قَبْلُ و مِنْ بَعْدُ   امر از آن خداوند است از پيش و از بعد.

و يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤمِنُون    و در آن روز كه رومي ها غلبه خواهند كرد در مدتي كه اندسال بيشتر نيست مؤمنين شاد ميشوند.

... در اين قسمت مسأله اي وجود دارد به نام پيش بيني، آينده بيني. خبر از آينده اي كه همه كس از آن بي خبر است ولي قرآن خبر ميدهد. با آن دقت و قاطعيت اعلام مي كند. در كجا؟ و چه وقت؟ در موقعي كه روميها شكست خوردند.

... اعلام ميكند كه در مدت اندسال ديگر يعني كمتر از 9 سال حتماً رومي هاي شكست خورده پيروز ميشوند. »

«... بنابراين براي فهم و درك قرآن گاه جغرافيا لازم است و گاه تاريخ تا قضيه بهتر روشن شود.

... انسان آگاه و حقيقت شناس، پيامبر را از پيامش مي شناسد، قرآن را از معنايش مي شناسد. »

«... قرآن بزرگترين معجزة پيامبر براي آينده است، زيرا كه بعد از نبوت پيامبر اسلام، انسان آگاهي و رشد عقلي و منطقي بيشتري خواهد داشت. »

اينست كه مسلمانهايي چون علي(ع)، ابوذر، عمار، سلمان و... از پيغمبر معجزه نخواستند. »

« پيامبر اسلام را بر اين كودك علي (ع) عرضه مي كند و او مي پذيرد. دست بيعت ميدهد. »

«... اما حقيقتي زنده تر از غيب گويي در اين سوره وجود دارد كه بسياري از مفسران نديده اند و گذشته اند. »

«... در حال حاضر اگر پيغمبري مي بود و يك وحيي مي بود و آيه اي براي ما مسلمانان نازل مي شد باز « سوره روم » بود.

بنابراين از نظر اثبات آن بايد دو اطلاع جغرافيايي و تاريخي نقل كنم. »

سورة روم قبل از هجرت نازل شده، در دوره اي است كه اطرافيان پيغمبر اسلام و مسلمانها غير از چند نفر انگشت شمار بقيه در وضعي بسيار ضعيف، محكوم و مورد آزار و شكنجة مشركين به سر ميبردند و لذا اكثريت افراد بي خانمان، بيگانه با خانواده هاي بزرگ و قدرتهاي بزرگ حاكم در مكه مي باشند و كساني هستند كه از نظر خانوادگي و پيوند قبايلي، سرمايه، ثروت و مفاخر نژادي محروم هستند. گروهي ضعيف و خلع سلاح شده و ناتوان - اين مجموعة افرادي است كه رنج و محروميت چهره شان را به خوبي نشان ميدهد و بهترين بازيچه هاي اسير و بي توان و بي مقاومت در زير دست برده داران، جنايتكاران، باغداران طايف و كاروان داران قريش هستند كه نمونه اش عمار، ياسر و سميه است. در اين دوره سميه يك كنيز سياه پوست در خانوادة يك عرب در مكه است. شوهرش ياسر نيز عربي است كه از بيابان يمن آمده و در مكه فردي تنها و بي خانمان است. وارد خانة اين عرب كه ميشود از سميه اين كنيز سياه پوست حبشي خواستگاري مي كند. پس سميه است و ياسر، اين زن و مردي كه معلوم است در مكه چه كاره هستند و چه پايگاه و پناهي دارند. از اين رو، فرزندي به نام عمار متولد مي شود... هر سه نفر در سال اول به پيام پيغمبر اسلام در مكه گرايش پيدا مي كنند... ابوجهل اين زن و مرد و فرزند را به وادي مكه مي برد. هر روز در زير آفتاب داغ و سوزان از صبح تا غروب شكنجه هاي وحشتناك ميدهد. و هر روز اختراعي در روش بهتر شكنجه دادن مي كند و از اين سه نفر مي خواهد كه به پيغمبرشان دشنام بدهند... آنان شكنجه ها را تحمل مي كنند، در حاليكه پيغمبر كوچكترين اقدامي براي حمايت و نجات اين اشخاص از زير چنگال مأمورين شكنجه و جلادها نمي تواند بكند.

خودش مثل ديگران ناتوان است بي سلاح است اگر چه در خانواده اي نيرومند است اما تنهاست.

... هر روز مي آيد و مي بيند كه اين پيرزن سياه پوست وفادار « سميه » و پيرمرد ضعيف و فقير و ناتوان، اما سراپا عشق و ايمان و قاطعيت و اين جوان نوشكفته اي كه همه احساس و همه ايمان و همه شور عشق به محمد(ص) است در زير شكنجه هاي طولاني چندين ساعته اي كه تحمل كرده اند، همچون مجسمه اي خون آلود، امّا سرافراز ايستاده اند و تا مي بينند كه پيغمبر آمد مي كوشند تا در چهره شان كوچكترين اثري از رنج و يأس نباشد.

... اين داستان هر روز تكرار ميشود.

بلال كه يكي ديگر از قربانيان شكنجه است برده اي است به دست اميه بن خلف. هر روز او را به وادي مي برند و شكنجه اش مي كنند و طريقه شكنجة او اينست كه خمرة بزرگي را در زير

موضوع مطلب : <-CategoryName->

درباره وبلاگ
اقدس اکبرنژاد

با سلام به وبلاگ من خوش آمدید
نويسندگان
rss feed

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 41
بازدید دیروز : 58
بازدید هفته : 256
بازدید ماه : 256
بازدید کل : 259278
تعداد مطالب : 173
تعداد نظرات : 121
تعداد آنلاین : 1

Alternative content